۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰

مست شد صوفی و جنگش بر سر پیمانه است
خانقه برهم زد اکنون نوبت میخانه است

ساقیا می ده که جنت مستی و دیوانگی است
دوزخی دارد کسی کو عاقل و فرزانه است

خودپرستان جهان آرایشی دارند و بس
در خرابات است عیش و گنج در ویرانه است

عاشقی اینست و جان کندن که من دارم ازو
قصه فرهاد و کوه بیستون افسانه است

بر حذر باش ای رقیب از وی که هر کس پیش یار
آشنایی بیش دارد بیشتر بیگانه است

یار نازک خوی، و ما مست، و رقیبان تندخو
دم مزن اهلی چه وقت نعره مستانه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.