۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵

نیست در صحرا پی آهو که هر جا رفته است
عاشق مجنون او زنجیر در پا رفته است

ایکه دستم مینهی بر دل که پرسی حال چیست
ساعتی بنشین کزین شوقم دل از جا رفته است

بر لب آمد از غم هجر تو جان تشنه ام
هم تو فکری کن که کار از چاره ما رفته است

ای رقیب ایمن کجا از آتش آهم بود
کوکب اقبال تو هرچند بالا رفته است

بود اهلی زیر دیوارت چو گفتی با رقیب
ناله آن عاشق ما نیست گویا رفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.