هوش مصنوعی:
این شعر از حالتی از رنج و اسارت روح در قفس تن سخن میگوید. شاعر از درد عشق و فراق یار مینالد و احساس میکند که چشم، زبان، دست و دلش از کار افتادهاند. او از غم و اندوهی میگوید که حتی تیر غمزههای معشوق نیز زخمهایی عمیق بر دل گذاشته و تنها افکار غمگین باقی ماندهاند. در نهایت، شاعر خود را اسیر غم و بیچاره میداند و راه چارهای نمییابد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است و از دردهای عاطفی و روحی سخن میگوید که درک آن برای سنین پایینتر دشوار است. همچنین، برخی از مضامین مانند اسارت روح و رنجهای عشق ممکن است برای نوجوانان کمسنوسال سنگین باشد.
شمارهٔ ۱۶۹
مارا تنی چو صورت دیوار مانده است
چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است
خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو
بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است
از دیده یار رفت وزخون خشک شد مژه
زان گل که بود در نظرم خار مانده است
از زخم تیر غمزه او زنده نیست کس
وان هم که زنده است دل افکار مانده است
در عشق هرکه رشته جان بگسلد ز شوق
آن خود بدست بسته زنار مانده است
اهلی اسیر ششدر غم گشت چاره نیست
بیچاره نامراد بناچار مانده است
چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است
خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو
بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است
از دیده یار رفت وزخون خشک شد مژه
زان گل که بود در نظرم خار مانده است
از زخم تیر غمزه او زنده نیست کس
وان هم که زنده است دل افکار مانده است
در عشق هرکه رشته جان بگسلد ز شوق
آن خود بدست بسته زنار مانده است
اهلی اسیر ششدر غم گشت چاره نیست
بیچاره نامراد بناچار مانده است
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.