هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دردها و رنج‌های عاشقانه خود می‌گوید. او از غم دل، بی‌قراری و دیوانگی در شب‌ها سخن می‌گوید و از اجل می‌خواهد که جانش را به معشوق ببخشد. همچنین، او از اسارت دل در قفس تنگ زندگی شکایت می‌کند و از معشوق می‌خواهد که با رفتار شیرینش دیگران را نراند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه پیچیده و مفاهیم عمیق فلسفی است که درک آن برای سنین پایین‌تر دشوار خواهد بود.

شمارهٔ ۱۷۱

گر بسوزد تن زارم بر من خار و خسی است
غم دل می خورم اما که دلم آن کسی است

بسکه شبها من دیوانه بخود در سخنم
هست همسایه گمانش که مرا همنفسی است

ای اجل جان مرا بخش بدان زلف سیاه
رانکه هر رشته جان بسته دام هوسی است

باغبان، مرغ دل من ننشیند بچمن
بگشا در که چمن بر دل تنگم قفسی است

ای شکر لب زبر خویش مران اهلی را
زانکه هرجا شکری هست بگردش مگسی است
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.