۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۱

به زهر چشم دهی جان و دل فرحناک است
چه دلبری تو که زهر از کف تو تریاک است

چه شد که جامه یوسف شد از زلیخا چاک
هنوز جان زلیخا ز دست او چاک است

مباش همدم هرخس کز او بود جان بخش
حیات خضر کز آلایش جنان پاک است

فرشته محرم دل نیست دیوره چه سگ است
چو گل مجال ندارد چه جای خاشاک است

گرت هوای بلندیست میل پستی کن
که پای خاک نشینان بر اوج افلاک است

درین چمن چه گل چشم بسته یی اهلی
بزخم کشته غم بین که در دل چاک است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.