۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۶

بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست
کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست

گداختم ز تماشای روی او چکنم
نظاره رخ خورشید کار شبنم نیست

دوای زخم دلم جز لبش که میداند
که مرهم دل من با مسیح مریم نیست

گسستم از همه عالم بمهریار و چه سود
که سست عهد مرا عقد مهر محکم نیست

ز بسکه خون جهانی بریخت دوری او
کجاست کز غم هجرش فغان و ماتم نیست

در آفتاب رخش کم ز ذره یی اهلی است
ولی بمهر و محبت ز هیچکس کم نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.