۱۱۷۶ بار خوانده شده

سر آغاز

شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم

پراگنده گویی حدیثم شنید
جز احسنت گفتن طریقی ندید

هم از خبث نوعی در آن درج کرد
که ناچار فریاد خیزد ز درد

که فکرش بلیغ است و رایش بلند
در این شیوهٔ زهد و طامات و پند

نه در خشت و کوپال و گرز گران
که آن شیوه ختم است بر دیگران

نداند که ما را سر جنگ نیست
وگر نه مجال سخن تنگ نیست

بیا تا در این شیوه چالش کنیم
سر خصم را سنگ، بالش کنیم

سعادت به بخشایش داورست
نه در چنگ و بازوی زور آورست

چو دولت نبخشد سپهر بلند
نیاید به مردانگی در کمند

نه سختی رسید از ضعیفی به مور
نه شیران به سرپنجه خوردند و زور

چو نتوان بر افلاک دست آختن
ضروری است با گردشش ساختن

گرت زندگانی نبشته‌ست دیر
نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر

وگر در حیاتت نمانده‌ست بهر
چنانت کشد نوشدارو که زهر

نه رستم چو پایان روزی بخورد
شغاد از نهادش برآورد گرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.