۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۳

بکوی عشق که طوفان نوح از آن وادی است
هزار ساله غم از بهر یک نفس شادی است

غلام همت آنم که بنده عشق است
که سرو با همه همت غلام آزادی است

حکایتی که صبا میکند ز وعده وصل
بسی خوش است ولیکن حکایت بادی است

ز پیر میکده جو آب خضر اگر خواهی
ز خانقاه چه خواهی؟ که دیو ره هادی است

خراب کرد غمم خانه تن و غم نیست
که این خرابی تن موجب دل آبادی است

تغافل تو کند صید خویش اهلی را
نگاه کردن دزدیده عین صیادی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.