۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۱

خونم به جور تیغ تو در گردن خودست
هر کس با تو دوست بود دشمن خودست

مستانه سرو ناز تو ره میرود مگر
سرمست جلوه ای خرامیدن خودست

خار ره تو هر که بسوزن کشد ز پا
همچون مسیح خار رهش سوزن خودست

جز تیغ دوست کیست که فریادرس شود
ما را که کار دل همه در گردن خودست

هرگز نظر به خرمن عالم نمی کند
اهلی که خوشه چینی اش از خرمن خودست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.