۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۷

آن شمع که پروانه صفت بال و پرم سوخت
هرگاه که در خاطرم آید جگرم سوخت

جز صورت او در نظرم هیچ نیاید
کز یک نگه آن مه، دو جهان در نظرم سوخت

از غیرت اغیار چراغ دل و جان مرد
کرد از رخ خود زنده و غیرت دگرم سوخت

ای شمع شب افروز که ماندی ز نظر دور
باز آی که بی روی تو آه سحرم سوخت

در جان منی هجر و وصالم چه تفاوت
مشتاقی حرف لب همچون شکرم سوخت

من بودم و چشمی تر از ایام و لبی خشک
در خرمنم آتش زدی و خشک و ترم سوخت

گویند که اهلی بخبر باش از آن شمع
تا چشم زدم برق بلا بی خبرم سوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.