۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۹

درخت وادی ایمن بنور عشق کسی است
اگرنه عشق بود هرچه هست خار و خسی است

چو صبح همنفس مهر آفتابی باش
مزن به هر زه نفس زانکه زندگی نفسی است

خراب سیمبری باش و گنج زر بگذار
که در خرابه عالم ازین متاع بسی است

دلی که عاشق شمعی بود چو پروانه
اگر نسوخت نه عاشق بود که بوالهوسی است

کسی چو خضر بآب بقا رسد اهلی
که یار تشنه لبی دستگیر باز پسی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.