۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۰

جان دادن از وفا هنر کوهکن بس است
حاجت بقصه نیست همین یکسخن بس است

ساقی رواج مدرسه و خانقه شکست
درصد هزار بتکده یک بت شکن بس است

تا زنده ام پلاس سگت پیرهن کنم
چو میرم از غم تو همینم کفن بس است

بوی گل وصال کجا میرسد بمن
بگشا قبا که نکهت ازین پیرهن بس است

من کشته توام چکنم معجز مسیح
حرفی بگو که یک سخنم زان دهن بس است

ما را بس این که در سر سرو تو رفت دل
معراج بلبلان سر سرو چمن بس است

اهلی اگر حکایت مجنون ز یاد رفت
حرفی ز داستان تو در انجمن بس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.