۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۱

چشم تو دگر در پی صید دل و جان است
صیادیت از دیدن دزدیده عیان است

گر داشت پری چون تو جمالی چه نهان داشت
پیداست که از شرم جما تو نهان است

حال دل بیچاره مگر جان بتو گوید
با دوست حکایت نه سرو کار زبان است

بوی تو نشان میدهدم ناله پر درد
هر ناله که از درد برآید به نشان است

مرهم بنهم بر دل و زخمم مزن از طعن
کین زخم زبان سخت تر از زخم سنان است

گیرم بت چین جان دهد آرایش حسنش
من کشته آن ساد رخم کلفت جان است

می بارد ازین مغبچگان طرفه غزالی
اینست درین مردم و اهلی سگ آن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.