۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۳

حیاتی با رخ خوی کرده اوست
که صد خضر و مسیحا مرده اوست

من از بالای او دارم شکایت
که در عالم بلا آورده اوست

چراغ زاهد از عشق ار نیفروخت
نه از عشق از دل افسرده اوست

بر افکن پرده ای باد از رخ گل
که گنج حسن زیر پرده اوست

سگش را گر شوم قربان چه منت
که مغز استخوان پرورده اوست

چو بی آزار نتوان در جهان زیست
خوشا دلخسته یی کازرده اوست

رقیب از خون دل پی برد آخر
که اهلی صید پیکان خورده اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.