۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۵

همچو چنگ افغان من بی زخم بیدادی نخاست
تا رگ جان از تو نخراشید فریادی نخاست

پیش من باداست آهی کاین حریفان میکشند
ناله جانسوز هرگز از دل شادی نخاست

مادر ایام چندانک آدمی میپرورد
از کنار آدمی هرگز پریزادی نخاست

از نیاز ما اسیران همچو سرو آزاده اند
چون تو در گلزار خوبی سرو آزادی نخاست

خود گرفتم در چمن شمشاد خیزد همچو تو
چون رخ خوب تو هرگز گل ز شمشادی نخاست

نام جان بخشت که برد؟ ای خسرو شیرین دهن
کز پس هر سنگ در کوی تو فرهادی نخاست

بر درت اهلی نشست و خاست، از مردم برید
بی قدت یک لحظه گر بنشست بی بادی نخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.