۱۳۶ بار خوانده شده
تا نشد چون نافه خون، دل بوی دلجویی نیافت
جز جگر خونی ازین وادی کسی بویی نیافت
هر سیه مستی که گفت اوصاف گل در روی تو
پیش رویت جز بعذر بیخودی بویی نیافت
گرچه سیب آن ز نخ گوید سخن با آدمی
جز زنخدانت کسی سیب سخنکویی نیافت
آنکه در اسرار پنهان موشکافی می نمود
تا دهانت در سخن نامد سر مویی نیافت
گرچه اهلی در وفاداری سگ خوبان بود
تا نشد بی خان و مان جابر سر کویی نیافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
جز جگر خونی ازین وادی کسی بویی نیافت
هر سیه مستی که گفت اوصاف گل در روی تو
پیش رویت جز بعذر بیخودی بویی نیافت
گرچه سیب آن ز نخ گوید سخن با آدمی
جز زنخدانت کسی سیب سخنکویی نیافت
آنکه در اسرار پنهان موشکافی می نمود
تا دهانت در سخن نامد سر مویی نیافت
گرچه اهلی در وفاداری سگ خوبان بود
تا نشد بی خان و مان جابر سر کویی نیافت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.