۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۵

گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت
مرغ جان را نفس اندر قفس سینه گرفت

آن حریفی که شبش بودمی از خون دلم
بازش امروز هوای می دوشینه گرفت

چند جان همه را آن مه نو خط سوزد
آخرش دود دل خلق در آیینه گرفت

گنج سر دهنش تا نبرد راه کسی
مهر خط لب لعلش در گنجینه گرفت

دی مرا بود گذر بر سر کوی دگری
ره بمن دوش سک کویش ازان کینه گرفت

بسکه بر خرقه پشمین بودم داغ شراب
در دلم آتش ازین خرقه پشمینه گرفت

تازه گلزار جهان بر دل اهلی تنگ است
مرغ روحش ره آن گلشن دیرینه گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.