۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۸

گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است
لیک تابروی نظر میافکنم در رفتن است

غارت دین میکند مژگان اومن چون کنم
کاندرین ره هر سر مویی مرا یک رهزن است

ایکه پنداری چو فانوس آتشم در پیرهن
شعله ور جانست چون شمعم که در پیراهن است

عارض خوی کرده ات ای گل ز گوهر خرمنی است
چشم از مژگان پرنم خوشه چین خرمن است

طوطی مسکین که چون من بنده خط تو شد
طوق لعل او ببین کش خون خود در گردن است

دامن نیلی قبایی شسته ام از گرد ره
زان سبب صد رود نیل از گریه ام در دامن است

غم مخور اهلی گرت سوزد فلک از داغ دل
زانکه دامن گیرش آخز چون شفق آه من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.