۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۳

سرمه ره دردیده زان دارد که خاک پای اوست
هرکه را باشد ادب درچشم مردم جای اوست

شاخ گل را با چنان حسنی که از گل حاصل است
داغ حسرت بر دلش از قامت رعنای اوست

زان گنهکاری که با قدش بدعوی سروخاست
سایه بر خاک خجالت دایم از بالای اوست

آن بهشت حسن کز خوبی قیامت میکند
چون توان گفتن که در عالم کسی همتای اوست

چشم مست او بشوخی گرچه خونم می خورد
در درونم دل کباب از آتش سودای اوست

بی جمال او چه کار آید گلستان جهان
کاین چمن چشم و چراغش نرگس شهلای اوست

آنکه همچون نخل گل سرتاقدم خوبی بود
گر کشد اهلی بغم آنهم ز خوبیهای اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.