۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۴

بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست
داغی نهاده ام که دگر جای داغ نیست

آشفته دل ز زلف توام با بنفشه گوی
تا ناز کم کند که مرا آن دماغ نیست

امروز با وجود تو یوسف بود عدم
در پیش آفتاب مجال چراغ نیست

ای بیخبر ز گریه تلخم بمن مخند
کاین چاشنی زهر ترا در ایاغ نیست

من هم مرید طاعتم ای پیر ره ولی
یکساعت از سجود بتانم فراغ نیست

مجنون بکوه و دشت و حریفان بباغ و گشت
صحرا گرفته را سر سودای باغ نیست

اهلی بمردی و نشدی صید باز وصل
مرغی که این شکار کند غیر زاغ نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.