۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۳

کسی که حق حریفان مهربان نشناخت
سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت

دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت

رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز
که سنگ تفرقه ایام در جهان انداخت

چه آتشی است که در جان من فراق افکند
که همچو شمع مرا مغز استخوان بگداخت

به نقش بازی ایام دل منه اهلی
که برد نردمراد از فلک؟ که باز نباخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.