۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۵

هرگز بوفا چشم خوشت جانب من نیست
میلت بمن سوخته یک چشم زدن نیست

در معرکه عشق تو هرکس که شهید است
مردست و بر او حاجت چادر ز کفن نیست

در خون جگر گردم و گلگشت من اینست
مرغ دل ما را هوس گشت چمن نیست

ایخواجه ترا گفت و شنید از پی دنیاست
من بنده عشقم بتوام هیچ سخن نیست

اهلی، اگر از شرم و حیا پرسی از آن شوخ
در غنچه سخن هست و در آن غنچه دهن نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.