۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

سرو بر خاک ره از رشک قد یار نشست
جلوه قامت او دید ز رفتار نشست

خاک در دیده آن رهرو بی صبر و ثبات
کز ره کعبه بآزردگی خار نشست

تا چو صورت تهی از جان نشود قالب ما
بفراغت نتوان پشت بدیوار نشست

حسن یوسف همه را پرده ناموس درید
بس زلیخا صفتی بر سر بازار نشست

دوش در مجلس ما باد سحر کرد گذار
شمع را گرمی بازار بیکبار نشست

تنم از شوق بتان هیزم آتشکده شد
رشته جان همه در وصله زنار نشست

تو درون آی که تا جان رود از خانه تن
که بسی ماند درین خانه و بسیار نشست

از گران باری تن جان سبکروحان رست
اهلی از زحمت جان نیز سبکبار نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.