۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۷

از بسکه جان به تشنه لبی درد کرده است
آب حیات بر دل من سرد کرده است

امروز یافتم که چه درد از میان خلق
مجنون و شان گمشده را فرد کرده است

گیرم که نیست ناله ام از غم نه عاقبت
دردی است در دلم که رخم زرد کرده است

فریاد از آن غزاله مشکین که بوی او
ماراچو باد صبح جهانگرد کرده است

اهلی بکنج صومعه سلطان وقت بود
عشقش گدای میکده پرورد کرده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.