۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۸

جمال شمع چو خورشید عالم افروزست
ستاره سوخت پروانه سیه روزست

لبت که آب حیات است ببر تشنه لبان
ببخت من چو رسید آتش جگر سوزست

اگر چه لاله حسرت دمید از گل ما
هنوز داغ تو بر جان حسرت اندوزست

بغیر بخت بد خود شکایت از که کنم؟
که مهربان من از بخت من بد آموزست

منم که روز و شبم صرف آن بهشتی روست
وگرنه در غم فردای خود که امروزست

مدوز چاک جگر ای طبیب اهلی را
که طعن همنفسان ناوک جگر دوزست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.