۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۹

مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت
که این ستاره ز خورشید آسمان بگذشت

فدای دست و کمانش شوم که صید از ذوق
خبر نداشت که تیرش ز استخوان بگذشت

برون کشید مرا مو کشان ز حلقه ذکر
بهای و هوی صبوحی که سر خوشان بگذشت

من از کجا و وصال از کجا چه حرف است این
بخود نبودم و حرفیم بر زبان بگذشت

نهان چگونه اند از تو حال دل اهلی
کنون که پرده بر افتاد و کار از آن بگذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.