۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۹

کدام زخم که بر من ز دلستانی نیست
کدام خاک کش از خون ما نشانی نیست

بخوشدلی نه که خاموشم از تو چون صورت
هزار غم ز تو دارم مرا زبانی نیست

مراست جانی و خواهم به پات افشاندن
چو باورت نشود به ز امتحانی نیست

چو قتل خویش کنم التماس روی متاب
همین سخن بتو داریم داستانی نیست

تو عمری، از تو کسی گر وفا گمان دارد
بعمر دوست که یاری مرا گمانی نیست

ز گلرخان سر کویت بهشت جاویدست
ولیک جای چو من پیر و ناتوانی نیست

جزای اهل محبت جفا بود اهلی
خموش باش که این نکته را بیانی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.