۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۹

جان من در دوستی نامهربان می بینمت
آنچه بودی پیش ازین اکنون نه آن می بینمت

با من دلخسته تا درسر چه داری از جفا
کاین چنین ایشوخ با خود سر گران می بینمت

گرچه ای مقصود دل گویی که دریاری ترا
این چنین یارم ولی کم آنچنان می بینمت

جور خلقی میکشم تا پا بکویت می نهم
جان بلب می آیدم تا یک زمان می بینمت

گرچه از جور تو جانم شد چو اهلی ناتوان
همچنان آرام جان ناتوان می بینمت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.