۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۱

آن سرو هرگه از نظر من گذشته است
گویی که تیری از جگر من گذشته است

دامان ناز بر زده چون سرو میرود
گویی ز جوی چشم تر من گذشته است

بر بیستون ز تیشه فرهاد کی گذشت
آنها که از غمش بسر من گذشته است

چون سایه سوخت از اثر آتش دلم
خورشید اگر برهگذر من گذشته است

اهلی مگو حذر کن از آن شوخ سنگدل
اکنون که کار از حذر من گذشته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.