۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۳

گر بمسجد گذری با این رخ و آن چشم مست
کافرم گر صد مسلمان را نسازی بت پرست

عاقبت از هستی خد بگسلد ای آفتاب
هرکه همچون ذره دل بر رشته مهر تو بست

کردیم هندوی چشم آیینه دار روی غیر
روسیاهش کردی و آیینه اش دادی بدست

فتنه روز قیامت سرزند از خاک من
بر سر خاکم دمی چون سرو اگر خواهی نشست

با وجود سرو نازی آن چنین بالا بلند
بسته طوبی نباشد غیر همتهای پست

گر زدی سنگی بغیری بر دل دیوانه خورد
دیگران را سرشکست این سنگ و ما را دل شکست

زان دهان امید نبود هیچ صاحب هستیش
با وجود هستی اهلی درین امید هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.