هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و محبت نافرجام و دردهای عاشقانه سخن میگوید. او از باغبان میپرسد که چه سودی از سرو ناز باغش دارد و به شمعی اشاره میکند که چراغش را روشن کند. شاعر خود را مانند شمعی میداند که از پای تا سر سوخته است و تنها چشمهایش جایگاه درد عشق است. او از سوختن در آتش محبت میگوید اما میبیند که بوی محبتش به مشام معشوق نرسیده است. شاعر توصیه میکند که مانند مجنون سر به پای نوغزال (معشوق) نسپارد و در بیخودی و فراغت دل بجوید، زیرا زمانی که به خود آیی، رسیدن به آرامش دشوار خواهد بود.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان کمسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به سطحی از بلوغ فکری نیاز دارد تا به درستی درک شود.
شمارهٔ ۳۶۱
ای باغبان چه حاصل از سرو ناز باغت
شمعی طلب که از وی روشن شود چراغت
ای گل که سوخت عشقت سرتا قدم چو شمعم
جز چشم خود مدیدم جایی برای داغت
در مجمر محبت چون عود سوختم لیک
بوی محبت من نگرفت در دماغت
مجنون صفت مکش سر زان نوغزال ایدل
گر می کشد بزحمت ور میدهد به زاغت
اهلی فراغت دل در بیخودی طلب کن
کان دم که باخود آیی مشکل بود فراغت
شمعی طلب که از وی روشن شود چراغت
ای گل که سوخت عشقت سرتا قدم چو شمعم
جز چشم خود مدیدم جایی برای داغت
در مجمر محبت چون عود سوختم لیک
بوی محبت من نگرفت در دماغت
مجنون صفت مکش سر زان نوغزال ایدل
گر می کشد بزحمت ور میدهد به زاغت
اهلی فراغت دل در بیخودی طلب کن
کان دم که باخود آیی مشکل بود فراغت
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.