۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۴

عنان کار نه دردست مصلحت بین است
عنان بدست قضاده که مصلحت این است

به سر حسن تو ای مه نمیرسد همه کس
رخ تو آینه دیده خدا بین است

ز عارضت مژه خون فشان چه گل چیند
که ای چمن چو منش صدهزار گلچین است

بجان دوست که بهر تو دشمن خویشم
کمال دوستی و حد دشمنی این است

از آن دهان که بتنگ از حدیث تلخ آید؟
که تلخ گفتن او به ز جان شیرین است

نگاهدار دل ایشیخ دین پرست از عشق
که عشق روی بتان آفت دل و دین است

سگ در تو ز روز نخست شد اهلی
مرانش از در خود کاشنای دیرین است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.