۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۷

درد می مرهم ریش دل بیمار غم است
ورنه از دولت ساقی می صافی چه کم است

وصل لذت ندهد تا نچشی زهر فراق
لذت عشق هم از چاشنی زهر غم است

درد جامی که رسد از تو غنیمت شمریم
در دو صافی ز کفت هرچه بود مغتنم است

ای مسیحا نفس آخر چه شود گر ز کرم
بازپرسی که دل خسته ما درچه دم است

چون کبوتر دل ما صید در و بام تو شد
پاس مرغ دل ما دار که صید حرم است

کوس بدنامی ما در همه آفاق زدند
آتش سینه ما در همه عالم علم است

کیست اهلی؟ که گدایی کند از لعل تو لیک
چشمه نوش لب لعل تو بحر کرم است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.