۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۰

دینم ببرد آن بت و گوید که جان کجاست
ناصح که کرد منع دلم، این زمان کجاست

گفتی که جای یار مکن جز درون جان
ما فرق تا قدم همه یاریم، جان کجاست

چون شمع مردم از غم و اکنون که با توام
خواهم که شرح غم دهم، اما زبان کجاست

هجرم امان نداد که میرم پای تو
جایی که مرگ تیغ برآرد، امان کجاست

هشیار را عنان صبوری بکف بود
دل مست اوست، در کف مستان عنان کجاست

گر بهر کعبه از در او میروی مرو
بنشین که کعبه یی به ازین آستان کجاست

اهلی مگو که ماهر خان را وفا نماند
اول تو خود بگو که وفادار جهان کجاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.