۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۸

می خور که فکر عالم پر غم نباشدت
عالم خوش است اگر غم عالم نباشدت

با غم دلا بساز که این هم ز لطف اوست
با او چه میکنی اگر این غم نباشدت

زان درد خوشه چین نکند در دل تو کار
کز خرمن مراد جوی کم نباشدت

در صید مرغ دل رخ همچون گلت بس است
حاجت بدام سنبل پر خم نباشدت

زخمی که یار مرهم او می شود چه غم
زخم آن زمان بد است که مرهم نباشدت

کی سر غیب روی نماید چو جم ترا
گر روی دوست آینه جم نباشدت

اهلی چو از غم تو دل دوست خرم است
غمگین مباش گر دل خرم نباشدت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.