۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۹

از جلوه محبت خورشید حسن دوست
هر ذره را تصور آن کافتاب اوست

ظل همای عشق گدا شاه میکند
شاهی که چرخ در خم چوگان او چو گوست

جز در دل خراب اسیران غم مجو
گنجی که خلق هردو جهانش به جستجوست

تحقیق من ز هر دو جهان این بود که عشق
مغز حقیقت است و دگر هرچه هست پوست

کلک قضا که اینهمه صورت کشیده است
مقصود کارخانه او صورت نکوست

از کلک مشکبار تو اهلی که دم زند؟
در گلشنی که خار و گلش جمله مشکبوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.