۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۹

سوختیم از غم و این آتش پنهان همه هیچ
همه داغیم ز خوبان و بر ایشان همه هیچ

غنچه بخت مرا هیچ گل آخر نشکفت
زخمهای جگر و چاک گریبان همه هیچ

با حریفان دگر یار شد آن گل چه شگفت
سعی باد و نفس مرغ سحر خوان همه هیچ

در سرم بود که در پای تو ریزم دل و جان
وه که از داغ تو شد کار دل و جان همه هیچ

بجز از مهر و وفا هیچ نماند اهلی
تخت و بخت و زر و مال و سر و سامان همه هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.