۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۵

وصلش نماند و تلخی زهر فراق ماند
وان چاشنی چو شیره جان در مذاق ماند

نیک اختران بر اوج شرف همچو آفتاب
بخت ستاره سوخته در احتراق ماند

من ترک دین گرفتم و یکرنگ بت شدم
زاهد نبود یکدل از آن در نفاق ماند

جان در هوای کوی تو از من برید دل
تا حشر در میان من و جان فراق ماند

شد در حریم وصل جهانی به اتفاق
محروم اهلی از دل بی اتفاق ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.