۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۴

در چنگ غمت سخت اسیرم چه توان کرد؟
راضی بهلاکم چه نمیرم چه توان کرد؟

بی زر نتوان دامن یوسف بکف آورد
مسکین من محروم فقیرم چه توان کرد؟

در روز جوانی نزدم صید مرادی
امروز که افتاده و پیرم چه توان کرد؟

گیرم که شفابخش شود لعل تو روزی
آن روز که درمان نپذیرم چه توان کرد؟

هرچند که من کوه غمم در صف عشاق
در چشم رقیب تو حقیرم چه توان کرد؟

گر کار بجان میرسد از جان گذرم هست
وز لعل لبت نیست گریزم چه توان کرد؟

در بند غم او جگرم سوخت چو اهلی
با اینهمه چون پند نگیرم چه توان کرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.