۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۷

تو آفتابی و شوق تو ناتوانم کرد
نمیرسد بتو دستم چه میتوانم کرد

چه همت است ز جانبخشی فلک بر من
که چون تو آفت (جانرا) بلای جانم کرد

ز نرگس تو چگویم که تا سخن کردم
بعشوه کرد نگاهی که از زبانم کرد

ز شوق کعبه مقصود اینقدر رفتم
که خار باد بهاری در استخوانم کرد

اگرچه ریخت فلک خونم از سخن اهلی
خوشم که بر در او خاک آستانم کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.