۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۸

ایکه رخسارت ز روی لاله آب و رنگ برد
دامن پاک تو از آیینه دل زنگ برد

کوهکن در کوه جوی شیر اگر بردی چه شد
چشم خون افشان من صد جوی خون در سنگ برد

کعبه وصلت بپای سعی من بس دور بود
جذبه عشق توام هر لحظه صد فرسنگ برد

او که بود از شیر مردی پارسایی دعویش
تا نگه کرد آهوی چشمت دلش از چنگ برد

ناله دلسوز اهلی را که داند شرح کرد؟
زانکه شد دیوانه هرکس بدین آهنگ کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.