۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۱

از گرد راه دل بامید تو شاد بود
کایی مگر سوار دریغا که باد بود

مردم چو قصد پرسش من کردی ای طبیب
قصد تو خود هلاک من نا مراد بود

نگشود از ابروی تو دلم گرچه زان کمان
چشم امید منتظر صد گشاد بود

ساقی من آن نیم که تو جامی مگر دهی
این جرعه شراب ز یاران زیاد بود

اهلی کجا و یاد وصال تو از کجا
این بس بود که در خیال تو آمد بیاد بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.