۱۶۴ بار خوانده شده
بخاک مرده اگر برق عشق برگیرد
چراغ مرده دگر زندگی ز سر گیرد
گذر بکوی تو چون آورم ز جور رقیب
که او سگی است که بر صید رهگذر گیرد
کسی که یکنظرت دید بی تو کی ماند
مگر که نقش جمال تو در نظر گیرد
چراغ بخت که روشن ندیده ام هرگز
بود که از دم گرم تو شمع در گیرد
چو برهمن حذرش نیست ز آتش دوزخ
کجا ز آتش خوی بتان حذر گیرد
مباش بی خبر از حال خود چنان اهلی
که در تو آتش آن شمع بی خبر گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چراغ مرده دگر زندگی ز سر گیرد
گذر بکوی تو چون آورم ز جور رقیب
که او سگی است که بر صید رهگذر گیرد
کسی که یکنظرت دید بی تو کی ماند
مگر که نقش جمال تو در نظر گیرد
چراغ بخت که روشن ندیده ام هرگز
بود که از دم گرم تو شمع در گیرد
چو برهمن حذرش نیست ز آتش دوزخ
کجا ز آتش خوی بتان حذر گیرد
مباش بی خبر از حال خود چنان اهلی
که در تو آتش آن شمع بی خبر گیرد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.