۱۷۹ بار خوانده شده
چو گلت شکفت از می عرق از کناره سرزد
ز مهت شفق برآمد ز شفق ستاره سرزد
بتفرج از سرکو چو برآمدی خرامان
مه نو ببام گردون ز پی نظاره سرزد
بنما چو ماه عیدم ز کنار بام ابرو
که کم از کنار بامی چو تو ماه پاره سرزد
ز سرشک چشم مجنون گل حسرت و ندامت
نه ز گل دمید تنها که ز سنگ خاره سرزد
بزمین فرو ز خجلت رود آفتاب گردون
مگر از کنار میدان مه من سواره سر زد
بکنایه گفت مستی که یکیست با تو اهلی
سخن حقیقت آخر ز شراب خواره سرزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ز مهت شفق برآمد ز شفق ستاره سرزد
بتفرج از سرکو چو برآمدی خرامان
مه نو ببام گردون ز پی نظاره سرزد
بنما چو ماه عیدم ز کنار بام ابرو
که کم از کنار بامی چو تو ماه پاره سرزد
ز سرشک چشم مجنون گل حسرت و ندامت
نه ز گل دمید تنها که ز سنگ خاره سرزد
بزمین فرو ز خجلت رود آفتاب گردون
مگر از کنار میدان مه من سواره سر زد
بکنایه گفت مستی که یکیست با تو اهلی
سخن حقیقت آخر ز شراب خواره سرزد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.