۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۶

دل کارزوی وصل تو در سینه او بود
تیغ تو کلید در گنجینه او بود

چون لاله بهر دل که نگه کردم ازین باغ
داغ کهنش از غم دیرینه او بود

ماهیت خورشید چو دریافتم آخر
عکسی ز جمال تو در آیینه او بود

آه از ستم چرخ که با هرکه نشستم
گویا غم عالم همه در سینه او بود

آن شیخ که میگفت که ما فاسق و مستیم
فسق همه در یک شب آدینه او بود

ای برهمن از خرقه چو صوفی بدر آمد
زنار تو یکموی ز پشمینه او بود

غافل مشو از اهلی مسکین که همه عمر
چرخ از سبب مهر تو در کینه او بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.