۵۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۸

گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید
من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید

زهر پنهان در می عشق است اما دلکش است
کشته هم گر میشوم زین می دمی خواهم کشید

چشم خونریز تو گر مردم کشی زین سان کند
در سر کوی تو هر دم ماتمی خواهم کشید

آتش محرومیم تیزست و نتوان باتو گفت
این سخن باری بگوش محرمی خواهم کشید

چاک شد زان لب دلم اهلی کمال شوق بین
کاین چنین زخمی بیاد مرهمی خواهم کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.