۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۹

صید آن شوخم که هرگه بزم عشرت مینهد
زلف بر رخ میگشاید دام صحبت می نهد

آفتاب من که میل کس ندارد ذره یی
گرم مهری گر نماید داغ حسرت می نهد

برخسان گل میفشاند از گلستانش صبا
دره اهل محبت خار محنت می نهد

پا به چشمم کی نهد با اینهمه خار مژه
او که بر برگ گل تر پا بزحمت می نهد

بار عشق او که کس را برگ کاهی تاب نیست
می نهد بر جان من صد کوه و منت می نهد

گر چو شمع آنماه رویم داغ پیشانی کشد
داغ جورش بر سر من تاج عزت می نهد

هرکجا اهلی نشان پای او بر خاک یافت
سر بجای پایش از روی محبت می نهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.