۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۱

نه آه از جان زار من برآمد
که دود از روزگار من برآمد

ربودند از من مجنون غزالی
که عمری در کنار من برآمد

مگر باد صبا ز آن سو گذر کرد
که مشکین بوی یار من برآمد

عجب نبود که گرد از من برآمد
چنین کز جا سوار من برآمد

خوشم اهلی کزین مژگان خونریز
گلی آخر ز خار من برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.