۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۵

گویند شب جمعه مخور می که غم آرد
این هیچ تعلق بشب جمعه ندارد

آبی اگر از می برخ کار نیارم
از خاک تنم لشکر غم گرد برآرد

کار دل ماراست شد از زلف کج دوست
آن کار مبادا که خدا راست نیارد

بحر اینهمه طوفان نکند همچو تو ای چشم
ابر اینهمه مانند تو سیلاب ندارد

کار همه اهلی چو زر از دولت او شد
من آن مس قلبم که به هیچم نشمارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.