۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۶

ز آشنایی من کاخرش جدایی بود
جدا ز جان شده ام این چه آشنایی بود

بصبح وصل ندادم فلک امان ور نه
شب سیاه مرا وقت روشنایی بود

زمانه بامن بد روز بیوفایی کرد
مگو که یار مرا میل بیوفایی بود

مرا ز صومعه زد راه و در کنشت آورد
خوشم که ره ز دلش عین رهنمایی بود

بسوخت اهلی بیدل جدا ز وصل بتی
که ظل مرحمتش سایه خدایی بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.